صدای نفس کشیدنت وقتی خوابی...
]به وقت 30 روز مونده تا عروسی[
ساعت 00:28
+ممنونم که اون شب ازم خواستگاری کردی...
-ممنونم که قبولم کردی
نصفه شبانه های ما دوتا
که اگر تو نبودی،هیچکس و دوست نمیداشتم.هیچ کس...!
| بسم الله النور |
_نجف_
نجف آخرین جایی بود که رفتیم
چه رفتنی... خسته از پیاده روی و داغون...
خسته و مریض و... ولی چه فرقی میکنه؟وقتی بعد از یکسال به منزل پدریت میرسی مگه درد میفهمی؟مگه مریضی و خستگی و کوفتگی و... میفهمی؟بله که میفهمی!میفهمی و گریه میکنی...تو صحن حضرت زهرا(سلام الله علیها)از زور مریضی و خستگی هی میخوابی و بیدار میشی لیمو عسل میخوری میخوابی و بیدار میشی غذا میخوری میخوابی و بیدار میشی و گریه میکنی...
و مدام از ابوترابت میپرسی چرا؟چرا پدر جان من قسمتم یه دل سیر زیارت حرم امن با صفای عشق شما نمیشه؟و باز گریه میکنی...
گریه میکنییییی تاااا... فرشته ی نجاتت از راه میرسه،از راه میرسه و با تمام خستگی خودت و مرتب میکنی،موهات و شونه میکنی ، تر گل و ور گل میری و تو صورتش لبخند میزنی...
فرشته ی نجات دستت و میگیره پرواز کنان میرید دم در ورودی صحن،و حال و روزت و با سه لیوان بزرگ شیر موز و یک لیوان آب پرتغال جا میاره و
جون دوباره ای بهت میده
انگار یه نفس راحت میکشی و..
پرواز کنان دل و قدمتون و تا حرم امیرالمومنین (علیه السلام) میرسونید
دم در ورودی
تو دلت میگی:(سلام حضرت بابا...دامادتون و آوردم...)
و ته دلت قنج میره از کنارش ایستادنت...
و چقدر شکر میکنی حضرت رو بابت داشتن همسری مثل خودشون...
همونجا دم ورودی ، سمت راست ، میشینید و شروع میکنه:
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه.....
و میبارید
رقم میخوره کنار تو،علی جانم...،بهترین زیارت نجف عمرم..
با برکت ترینش..
به یاد موندنی ترینش...
؛
شبای بعدش باهم میریم با دوستات حرم.اقا مهدی میخونه برامون..
برمیگردیم دوتایی
توی راه اقا مهدی و دوباره میبینیم که برامون سوقاتی یا هدیه ی اولین سفر دوتاییمون و بهمون میده
دوتا سنگ انگشتری ناب،از سنگ های حرم امیر علیه السلام..
چند شب نجف و خاطرات تکرار نشدنیش..
[باشد قبول،غصه ی هجران چشم ولی ..
یک روز...]
آخر از عشقت عراقی میشوم...ابوتراب!
عاشقک بنت الزهرا ( سلام الله علیها )
میگه:
(این دستگاه ها که میوه رو داره باهاش ابگیری میکنه خیییلی خوبه سادات . یدونه حتما برای خونمون میگیرم)
من:
(اره بگیر که هر وقت اومدی از سر کار من برات ابمیوه بگیرم😍)
میگه:
(ولی نمیشه آخه زور زیاد میخواد کار مردونه اس😎💪)
من:
(خب من خودم یه مرررد تو خونه دارم،آقامون هست...😍)
میگه:
(فعلا آقاتون داره کثیف کاری میکنه[و انگشت های بستنی ای شده اش را در دهانش میگذارد...])
____________________
پ.ن:دیوونه اس و آداب و اصول خوردن رو خیلی رعایت نمیکنه 😠 حتی چایی و هورت میکشه!!!!😠😠😠 ولی خب... دوسش دارم
____________________
(به وقت دنبال کت شلوار عروسی گشتن تو سعدی و شیر موز بستنی بر بدن زدن + شیر موز انبه!تو اون مغازه کوچولوعه که یه در قدیمی جلوش داشت که قفل بود و چندتا گلدون چیده جلوش،همون که وقتی داشتم از توی شیشه های در داخل و نگاه میکردم بهم گفتی فضول نگاه نکن زشته 😑 بزار بگم بهت جناب آقای #حاجی_گیرینوف برای من زشت اینه که بهم بگی فضول در حالی که خودت داری تو فضولی کردن من فضولی میکنی...بعله!زشت یعنی این!فضولی یعنی این!...😑)
من:خدا کنه مرغش زیاد باشه و سس مخصوص پاستا آلفردوش زیاد قارچ داشته باشه...
تو:خدا کنه کنار کوبیده اش پیاز هم داشته باشه...
:/
_________________________
پ.ن:میگن تفاهم یعنی تحمل تفاوت ها و ما شدیدا باهم تفاهم داریم 😆
_________________________
(به وقت قطعی کردن قرار داد دوخت لباس عروووس👰)
لنت به دلگیریش...
ساعت5:10 اینا بود رفتی سر کار اقا معلم.
ساعت 7:01 و خوابم نمیبره .
تازززه که ساعت 8:30 باید بیدار بشم!چونکه کلاس دارم...
انصافانه اس؟:(
__________
2 روزه(یعنی دو شنبه و سه شنبه)که داریم دنبال اتلیه عروسیمون میگردیم
باید یکی و داشته باشی
که تو سرما دستات و بکنی تو جیبش
که وسط اتوبان بلند بلند بخندی با حرفا و کاراش
که برات ذرت مکزیکی نخره😑
که کنارش خیلی رمانتیک بنزین تموم کنی و با موتوری هی بره بنزین بیاره و ببینه که نچ..پر نشد که نشد و دوباره...
که هی خیابونارو اشتباهی برید و هی خروجی امام علی و رد کنید تا برسید حکیمیه و به جبران ذرت مکزیکی نگرفته بره شیرکاکائو کیک بگیره(خودش کیک توت فرنگی میخوره!!!توت فرنگی آخه؟؟حاجاقا ها باید نهایتا کیک نارگیلی بخورن...توت فرنگی-البالو تازه!)
که وقتی میخواید سوار اسانسور بشید باباش و ببینید که بهتون سلام خسته نباشید میگه😍...
---------
پ.ن:اندر احوالات مترو.8 صبح.به جهت کلاس طب اسلامی...
| بسم الله النور |
قرار نبود بریم!
همه چیز مشخص بود،نه مدیر مدرسه اجازه میداد آقا قرآن یه هفته مرخصی بگیره...
نه آقا قرآن معروف داستان ما میتونست هزینه هارو این دم عروسی ای تقبل کنه
نه عروس خانومِ ماجرا پاسپورتش تاریخ لازم برای سفر و داشت و
نه هیچ کدوم ار شرایط فراهم نبود.
یه روز قبل از غروب که تو خونتون دراز کشیده بودیم و هوا تاریک و روشن بود ،
[سادات جان؟
(تازه داشت خوابم میبرد که با صدات پریدم)
-جانم؟
هرطور شده میبرمت این اربعین...
-چطوری؟؟
میبرمت.میرم با مدیر صحبت میکنم هرجور شده راضیش میکنم...
-...
اشک و گریه دوتایی]
سه شنبه یکم آبان راه افتادیم
تو ماشین آقا جواد،جلو که میشستی دلم میگرفت،با همون فاصله ی یه وجبی ام دلم میگرفت
عوض وقتی میومدی عقب،خیلی خوب بود. در حدی که با خیال راااااحت میخوابیدم 😆 چیه مگه خب؟هر کسی یه جور احساس رضایتش و نشون میده منم با خوابیدن دیگه😌 ...
[ادامه ی این تیکه تو پست رمز]
شب کرمانشاه خونه ی اون دوستتون خوابیدیم،۱۵-۱۶تا پسر تو پذیرایی و من و خانوم آقا جواد تو اتاق
و امان از دست تو و رفیقات و صدای خنده هاتون..😠 خوابیدیما مثلا!!!بلند بلند یهویی میخندید!نمیگی من از وسط صدای خنده ها صدای خنده ی تورو بلدم و تا بیست دقیقه بعدش قلبم نمیزاره بخوابم و هی صدات تو گوشم تکرار میشه؟؟نمیگی یه نفر تو اتاق دلتنگت میشه..؟
فرداش مرز
و آقا مجتبی ی جامانده که خییییلی دلم براشون سوخت...
الهی هیچ مسافری از رفیقاش جا نمونه
خیلی سخته.
خسته و کوفته و گرسنه و مشتاااااق رسیدیم کربلا خونه ی ابوحسین
خونه ی تر و تمیز ابوحسین و خانوم بسیااااار مهربونش(که خب البته به پای من نمیرسه😌)و امیر شیطون و بلاشون..
اولین کربلای کنار تو بودن
شب جمعه ی با تو تو حرم ارباب بودن
روضه ی حضرت رقیه خوندنت... باریدنمون
حالا نا خودآگاه یاد اون شعر افاده بودم 😂 دستت درست آقا دیگه دستش تو دستامه...
آخه "دستت درست" ؟؟ به اباعبدالله بگی دستت درست آقا!
حالا اینا هیچ
بارون نم نم بیاد
من باشم
توام باشی
تو بین الحرمین باشیم
تو روضه خون باشی
من گریه کن پاکارت...
تو بگو خوشبختی اگر این نیست ، چیه پس؟؟
ادامه دارد...[آخرین بار که نوشتم ادامه دارد ادامه ندادم😆]
عاشقک بنت الزهرا (سلام الله علیها)