1398/2/9
| بسم الله النور |
امروز 23 شعبان بود و اولین روزه از 10 روز روزه ی قضای پارسال و گرفتم...
روزه گرفتن و بی حالی تا افطارشه دیگه... هست،ولی اگر دو روز دیگه روز معلم باشه و شوهر آدم هم آقا معلم باشه از قضا ، دیگه بی حالی معنی داره؟نوچ...
رفتی کارگاه بابارو تمیز کنی با آقا میلاد تا اگر شد اونجا بشه دفتر کارتون،بعدش هم که قرار بود بری هیئت و مناجات شعبانیه و...
راستش بعد از رفتنت دلم گرفت،یعنی اون موقع که زنگ زدم بهت و دیدم صدای روضه میاد دلم گرفت.کاش میومدم باهات!
ولی حالا خب...کم توفیقم میگی چیکار کنم؟!
به هر حال...
رفتی و من موندم و سه ساعت اینطورا وقت،برای سوپرایز کردن آقا معلم!
بدو بدو اول ژله هارو آماده کن،بعد کیک و بدو بدو شام خوشمزه بزار..بادکنک و تزئین کیک و... یه بساطی بود خلاصه،یه نفر آدم بودم و همزمان شامی سرخ میکردم و برنج میذاشتم،لایه های بعدی ژله رو میریختم و یه سری به کیک میزدم.این وسط یه سری چیز میز تو پذیرایی بود که باید جمع میشد و اووووه کلی تو خونه اینور اونور دویدم تا دم اومدنت...
بی حالی روزه داری آسون نیست
بدو بدو کردن و استرس خوب رفتن وضعیت هم همینطور
ولی همه ی اینا کیف میده
می ارزه به اون لحظه ای که در رو باز کردم و تو خشکت زد!
باور کنی یا نه
هیچی از سختیاش نفهمیدم. هیچی!بس که ذوق این و داشتم که سوپرایز شی و خوشحال
اینجا هم مینویسم تا همیشه بمونه
معلمی شغل انبیاست و من افتخار میکنم به تو که همسرمی...
بازم روزت مبارک!
| عاشقک بنت الزهرا (سلام الله علیها) |