| برای پسر حضرت زهرا(سلام الله علیها) |

عشق علی(علیه السلام) ما را به سوی هم کشانده / اصلا به جز این باوری دارم؟ندارم...

| برای پسر حضرت زهرا(سلام الله علیها) |

عشق علی(علیه السلام) ما را به سوی هم کشانده / اصلا به جز این باوری دارم؟ندارم...

| برای پسر حضرت زهرا(سلام الله علیها) |

مینویسم برای
شاعرترین و مهربان ترین و احساسی ترین و...
بهترین مرد دنیای زنانه ام.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

| بسم الله النور | 

#الله 

اندر دل ما تویی نگارا 

غیر از تو کلوخ و سنگ خارا... 

مجـ سیصد و چهارده ـنون
۰۵ خرداد ۹۷ ، ۰۵:۴۲ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۳ نظر

یه حس خییییلی خاص داره اولین ماه مبارک و اولین روزه ها تو خونه ی خودمون...

خیلی خاص و خیلی خوب!


مجـ سیصد و چهارده ـنون
۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
| بسم الله النور |

این داستان:وقتی زنت پرو و دیوونه اس!


من:نمیتونم مطالعه کنم نمیدونم چرا...
علی:بهت که گفتم عزیزم،زندگی نامه ی علما رو بخون،چندبار بهت گفتم حدیث سرو و دانلود کن باهم ببینیم ولی تو باز میری هری پاتر دانلود میکنی و میبینی!همش بگم خوبه؟
من:آره!!!همش بگو بزار یادم بمونه!اه...چیکار داری هری پاتر نگاه میکنم؟!اصلا تو چیکار به مطالعه ی من داری؟!...

و در افق محو میشوم :) 

یه چالش 21 روزه برای خودم گذاشتم این کتاب فروغ ولایت رو تا شهادت امیرالمومنین(علیه السلام) تمومش کنم...
اینجام نوشتمش که برام افت داشته باشه اگر تموم نکردم 😕

حالا اینارو ول کننننن وای...وای...دیشب!
نصف شب از خواب بیدار شدم دیدم داری با اخم و چشم باز و تحت آزار طوری به سقف نگاه میکنی!منم حس کردم داری یه خواب بد میبینی اونم با چشم باز!!!دو طرف بازوهات و گرفتم و شروع کردم محکم تکون دادنت 
بعد تو با تعجب نگام کردی و گفتی سادات!چیشده؟!!! 
بعد من از این حالت تو ترسیدم و پرتت کردم اونور...😂😂😂😂😂😂😂😂 بعدشم قلبموکه درد گرفته بود گرفتم دستم
گفتم خواب میدیدی؟!!!
گفتی نه!داشتم پامو میخاروندم
وای..😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
خب چرا قیافتو اونطوری میکنی وقتی داری پاتو میخارونی...
بعدش آروم گفتی تشتکم پرید!😂😂😂😂😂😂😂
نصف شبی اینقدر بلند بلند میخندیدیم فکر کنم همه همسایه ها بیدار شدن!
مجـ سیصد و چهارده ـنون
۱۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

| بسم الله النور |


امروز 23 شعبان بود و اولین روزه از 10 روز روزه ی قضای پارسال و گرفتم...

روزه گرفتن و بی حالی تا افطارشه دیگه... هست،ولی اگر دو روز دیگه روز معلم باشه و شوهر آدم هم آقا معلم باشه از قضا ، دیگه بی حالی معنی داره؟نوچ...

رفتی کارگاه بابارو تمیز کنی با آقا میلاد تا اگر شد اونجا بشه دفتر کارتون،بعدش هم که قرار بود بری هیئت و مناجات شعبانیه و...

راستش بعد از رفتنت دلم گرفت،یعنی اون موقع که زنگ زدم بهت و دیدم صدای روضه میاد دلم گرفت.کاش میومدم باهات!

ولی حالا خب...کم توفیقم میگی چیکار کنم؟!

به هر حال...

رفتی و من موندم و سه ساعت اینطورا وقت،برای سوپرایز کردن آقا معلم!

بدو بدو اول ژله هارو آماده کن،بعد کیک و بدو بدو شام خوشمزه بزار..بادکنک و تزئین کیک و... یه بساطی بود خلاصه،یه نفر آدم بودم و همزمان شامی سرخ میکردم و برنج میذاشتم،لایه های بعدی ژله رو میریختم و یه سری به کیک میزدم.این وسط یه سری چیز میز تو پذیرایی بود که باید جمع میشد و اووووه کلی تو خونه اینور اونور دویدم تا دم اومدنت... 

بی حالی روزه داری آسون نیست 

بدو بدو کردن و استرس خوب رفتن وضعیت هم همینطور 

ولی همه ی اینا کیف میده

می ارزه به اون لحظه ای که در رو باز کردم و تو خشکت زد! 

باور کنی یا نه

هیچی از سختیاش نفهمیدم. هیچی!بس که ذوق این و داشتم که سوپرایز شی و خوشحال 


اینجا هم مینویسم تا همیشه بمونه 

معلمی شغل انبیاست و من افتخار میکنم به تو که همسرمی...


بازم روزت مبارک!


| عاشقک بنت الزهرا (سلام الله علیها) |

مجـ سیصد و چهارده ـنون
۱۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۲:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

#دیالوگ_های_دو_عدد_حال_بهم_زن !

سلام عزیزم دوستت اومد؟

-نه عزیزم :(

عزیزززززمممم چراااا؟؟

-خب عزیزمممم اون میخواست دیروز بیاد که نشد دیه نیومد کلا!راستی لباسات و داشتم تا میکردم،بوی تو رو میدن...

عزیزم خودم تا میکردم از سرکار اومدم!

-عزیزمممم خودم تا کردم برات

عزیزم یه لحظه صبر کن من برم دم سطل آشغال بالا بیارم! 

-😂😂😂😂😂




پ.ن:من دیگه حالم داره از عزیزم گفتنامون به هم میخوره عزیزم!!! [اوغ]

پ.ن2:آیا میدانستید؟من چقدررر خوشحال میشم وسط درس دادنات به بچه ها زنگ میزنی به من تا صدات و بشنوم؟حس میکنم پیش توام تو لحظه هات...🙈خیلی خوبه خیلی!

پ.ن3:عزیززززم یه غذای عجق وجقی درست کردم که نگو!استنبولی از قبل یکم مونده بود،مرغ یه تیکه از قبل مونده بود! مرغ و ریش ریش کردم لای استنبولی ای که توش گوشت چرخ کرده بوده!تازه چون کم بوده برنج سفید هم بهش اضافه کردم! یه وضعی شده... خدا بخیر کنه 😅

خو چیکار کنم؟؟؟چیکار کنم هنوز دستم نیومده دوتایی چقدر میخوریم دقیقا!😂

داستان داریم...


#چندش!

مجـ سیصد و چهارده ـنون
۰۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
خونه ی مامان ایناییم،اومدم تو اتاق که یکم چادر و در بیارم و راحت تر باشم تو اتاق و هم اینکه یکم کتاب بخونم...
قشنگیش اینه که پست میزارم براش 
که هر پنج دقیقه-ده دقیقه میای اینجا و یکمی حرف میزنیم با هم و میری 
که دلت طاقت نمیاره دور باشی 
حتی اگر فاصلمون دو سه متر هم نباشه و 
حتی اگر فقط مانع بینمون یه دیوار باشه... 
چون مهربونی و با محبت و عاشق!
بله عاشقی و حق هم داری منم بودم عاشق خودم میشدم 😆..
برم بقیه ی کتابمو بخونم

تا درودی دیگر بدرود😆

| عاشقک بنت الزهرا سلام الله علیها |
مجـ سیصد و چهارده ـنون
۰۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بقیه دخترا شاید اینطور نباشن 
ولی من یه راننده کامیون هستم!
یعنی یه راننده کامیون درون دارم،البته نه سیبیل دارم،نه یه لنگ همیشه گوشه دستگیره ی در کامیونم دارم و نه حتی کامیون دارم 
اما عاشق جاده ام! به طرز افراطی طوری عاشق رانندگی و جاده ام..
جاده ی تهران-مشهد و میتونم ساعت ها رانندگی کنم!
تهران-کرج که خوراکه!
حتی اگر تنها باشم بازم خیلی خیلی زیاد از جاده و رانندگی و مداحی و اطراف جاده لذت میبرم
یه وجه اشتراک دیگه ای ام که با راننده کامیون ها دارم اینه که عاشق چای خوردنم خصوصا از اون چایی هایی که وسط جاده میزنی کنار و پیاده میشی و روی صندوق عقب میزاری فلاکس چای رو بعد هم تکیه میدی و هوا و چای میخوری... ماشین ها رو نگاه میکنی و جمله معروف خودت و هی تکرار میکنی.. #زندگی_در_جریان 
پ.ن:من حتی از کامیون ها و تریلی ها میترسم 😆 در حدی که اگر پشتم ماشین سنگین باشه و یهو از تو آینه ببینمش به طرز خنده داری وحشت میکنم و احتمالا اون یارو راننده از اون بالا یه ماشین کوچولو رو میبینه که داره با سرعت زیادی زیکزاک میره...!
پ.ن2:من ولی عاشق راننده مینی بوس هام،عاشق همشون که نه.. عاشق بابامم ولی.خوبیه بلاگری اینه که نوشته هات میمونه برای همین اینجا مینویسم که اگر یه روز نبودم این و بخونه،عاشقتم پدر جانم.عاشقتم چون عاشق بودن و از تو یاد گرفتم...عاشقی کردن و..محبت کردن و... دوست داشتن و دوست داشته شدن و... دوستت دارم و از وقتی ازدواج کردم خیلی بیشتر از وقتایی که صبح میرفتی و شب میومدی دلتنگت میشم!تورو خدا همیشه باش...اباعبدالله جانم، تورو برام حفظ کنه الهی...

مجـ سیصد و چهارده ـنون
۰۶ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۱۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر





اینجا اتاق مطالعه اس 

پشت اینجا کتابخونمونه... همون کتابایی که با عشق خریدیشون،با قایم موشک بازی خریدیشون و دنیای توی مغزت هستن!یه دنیای درونیت که شاید فقط من ببینمش اون دنیا رو.. شاید آقا مهدی و آقا سید و آقا میلاد و اینا هم ببینن البته. دنیایی که با این کتابا ساختی تو دلت و من از پنجره های چشمت اون و میبینمش و دوسش دارم درس همون اندازه که تو دوسشون داری... 

#❤


آینه و شمعدون





آینه و شمعدونمون

که کل خیابون و بالا و پایین کردیم و پا درد گرفتیم تا آخرش چیزی و که میخوایم با قیمت مناسب پیدا کنیم..و کردیم😍

درش و که باز میکنیم،اولین کادو ی تولد من و میبینیم که برام خریدی و عاشششقشم بس که قشنگ و دلبره... 

و این قسمت جزو دوست داشتنی ترین هامه.


کنج دنجش




اینجا کنج دنجته..

رنگ پارچه و چوب رو خودت انتخاب کردی،دوسش داری و کلی کیف میکنی از دیدنش

چونکه خوش سلیقه ای و البته این از انتخاب من مشخص بود و اصلا نیازی نبود به گفتن چون کاملا مشخصه!ولی خب... به هر حال... 

بالاش هم اون تابلویی و زدیم که خلاصه ای تمام زندگیمونه 

| شکر خدارا که در پناه حسینیم / عالم از این خوبتر پناه ندارد... |



#اینجا_بیت_العباس_است ...


مجـ سیصد و چهارده ـنون
۰۵ اسفند ۹۷ ، ۱۴:۵۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر



| بیت العباس (علیه السلام) |



اینکه من..

خونمونو عاشقم!.. سبز و سفید های آشپزخونه رو ، چوبی های پذیرایی و گرمای اتاق خوابمون و... سنتی آینه شمعدون های دلبرمونو... اتاق مطالعه رو با اون فرش لاکی و طرح هرمس دوست داشتنیمونو... کتابارو..مبل کنج دنج تورو... همه رو دوست دارم...

همین


اومدم که بنویسم که بمونه خونه ی اولمونو و خیلی دوس دارم. 

#خونه

#مای_سوئیت_هوم 

مجـ سیصد و چهارده ـنون
۰۵ اسفند ۹۷ ، ۱۲:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

| بسم الله النور |


بعد از گذشت دو ماه از پست قبلی و یک ماه از عروسیمون پست میذارم!

صدای من و از خونه ی خودمون داری 

به وقت صبح از مشهد برگشتنمون...

اونقدری خسته ام و بدنم کوفته اس که کلا هر کاری که خونه داره رو گذاشتم برای بعدا 


پست عروسیمونو میذارم بعد از یک ماه 😆 


از شب قبلش نخوابیدم.. یعنی تا با مادر و پدر و خواهر بیایم خونتون به مناسبت حنابندون و...(مراسم کاملا یهویی!) و بعدش بریم خونه ی ما و من برم حمام و بیام و آماده ی خواب شم و.... عملا 1:30 خوابیدم کلا!!!

توام اونور رفته بودی خونه ی مامانبزرگت اینا و 

صبح با دایی اومدید دنبال من که بریم آرایشگاه ، ساعت 5:30 صبح ! 

بعدشم که من آرایشگاه بودم تو رفته بودی خونه ی مامانی خوابیده بودی و دایی اینا با اون فامیلتون یه ماشین عروس خوششششششگل خوشگل خوشگل برامون درست کردن 😍 کهههه البته گلاش با سلیقه من بود برای همین اینقدر قشنگ و خاص شد...باشد که قدر سلیقه ی من و بدونی 😎

حالا بعدا شاید عکسشو گذاشتم اینجا 

بعد رفته بودی آرایشگاه و بعدشم که دنبال من...



بعد وارد مرحله ی سخت باغ و عکس شدیم ، کلی خندیدیم کلی عکسای قشنگ گرفتیم کلی یخ زدیم :)) کلی دستامو هاااا کردی و در گوشم قربون صدقه ام رفتی و خلاصه که منتظرانیم تا آلبوممون بیاد دستمووون و #ذووووق 


توی سالن دوستامو دیدم و کلی پر درآوردم از دیدنشون.. خیلی وقت بود بعضیاشونو ندیده بودم. 


و و و 

از

قشنگترین

لحظه 

های

عروسیم...

همین بس!که شب عروسیم تو برام چند ساعت روضه خوندی و دوتایی گریه کردیم و اصلا معنی خوشبختی مگه همین نیست؟؟هوم؟همینه دیگه...

قشنگه برام..خیلی قشنگه که کنار تو به آرزوهام میرسم...همین مثلا یکی از آرزو هام بود!که بهش رسیدم 

همین که مطمئنم خودشون روزیمون کردن...

الحمدلله بابت هرچی که داده و نداده و نمیخواد هم بده شاید😆 


#عروسیمون

#داشتنت

#بودنمون


20 دی 1397


| عاشقک بنت الزهرا (سلام الله علیها) |


 


مجـ سیصد و چهارده ـنون
۲۱ بهمن ۹۷ ، ۱۱:۲۶ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱ نظر

راستیییی این و یادم رفت ثبت کنم:


خونمونو با آقا وحید رنگ کردید و خوجل موجلش کردید 

اینم عکس یادوگاریش


مجـ سیصد و چهارده ـنون
۲۹ آذر ۹۷ ، ۰۰:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر