| برای پسر حضرت زهرا(سلام الله علیها) |

عشق علی(علیه السلام) ما را به سوی هم کشانده / اصلا به جز این باوری دارم؟ندارم...

| برای پسر حضرت زهرا(سلام الله علیها) |

عشق علی(علیه السلام) ما را به سوی هم کشانده / اصلا به جز این باوری دارم؟ندارم...

| برای پسر حضرت زهرا(سلام الله علیها) |

مینویسم برای
شاعرترین و مهربان ترین و احساسی ترین و...
بهترین مرد دنیای زنانه ام.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۲ مطلب با موضوع «غُر» ثبت شده است

| بسم الله النور |

نمیدونم چرا دلم نمیخواد تو این وبلاگ از غم انگیزجات بنویسم 

شاید چون برای توعه 

شاید چون میخوام بهت ادرس اینجا رو بدم تا ذوق کنی نه اینکه ناراحت شی

نه اینکه با خوندنش داغ دلت تازه بشه 

نه اینکه... غصه بخوری باز..


برای همین شاید این وسط یه چیزایی بنویسم و بعد موقع دادن ادرسش به تو ، اونا رو پاک کنم 

نمیدونم 

چون میدونی که ،نمیتونم ننویسم گاهی 

گاهی که پرم 

گاهی که دوری و قراره کم چت کنیم...

پس بازم ببخش ،چون اینجا برای توعه و تو با خوندنش فقط باید خوشحال شی و بس..



حالا اینا ول

خونه پر از جک و جونور شده :/ 

دقیقا نمیدونیم چجوری ، چندتا فرضیه ی غیر قابل اثبات هست

۱:طوفان که بود پنجرهها باز بود ، پس طوفان اون جوجو عارو از رو درختا شوتیده تو خونه ی ما .

۲:بابا تازه واسه طوطیا خونه خریده بود ، پسر عمه میگه احتمالا اون خونه ه جوجو داشته

۳:از خونه ی فاطمه اینا اومده چون دیشب اومد از مامانم واسه موهاش سرکه گرفت. گفت تو اون خونه جدیده شپش 😖 بوده و شپشو شده الان. و شاید دقیقا بر عکس باشه و ازخونه ی ما رفته باشه به خونه ی اونا...

و غیره 

یه چیز خنده دار اینکه مادر و پدر عزیز تصمیم گرفتن کللل لباسا رو بریزن دور ، یا بدن خشکشویی جایی بعد بدن به فقرا (به جز لباسایی که تو برای من خریدی😌) و چند دست لباس نو بگیرن ! چراکه جوجویی ان اینا ! 

نه تنها خرفی برای زدن ندارم بلکه با آغوش باز از لباسای جدید استقبال میکنم. 

البته فعلا فقط در حد ایده اس...


القصه اینکه میخواستی دیروز بیای که گفتم نیا چون خونه رو سم پاشی کردن پدر و ما الان کوچیدیم خونه ی مامانی

  شبش پیام دادی و گفتی در هرصورت امروز میای ،چه خونه اوکی باشه و چه نه چونکه دلت...! (برای پدر تعریف کردم ، گفتن:"مرررد به این میگن!" بعد رو کردن به مادر و گفتن :"خانومم توام چه خونتون اوکی باشه چه نباشه من میام پیشت!" و میدونی که مادر چی جواب دادن!؟ فرمودن:"راست میگی؟؟😍 مرسی😍 !)

و من تمام مدت: 😐 

چی می گفتم؟

اهان ، دوباره الان(بعد از سحر) گفتم شاید امشب هم خونه ی مامانی باشیم ، که گفتی اینجا معذبی و شاید نیای،شاید فقط برای افطار بیای..

و چقدر همه چیز ریخته بهم.. 

و چرا تو این وسط ناراحتی که من ده روز نمیام بمونم خونتون؟! 😔

و چقدر بده حالت ، اح اح اح.. 

(بازم آخرش غمگینانه شد؟😑) 

بدبختی داریم...




خلاصه که :

عاشقک بنت الزهرا (سلام الله علیها)

مجـ سیصد و چهارده ـنون
۱۴ خرداد ۹۷ ، ۰۵:۴۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مجـ سیصد و چهارده ـنون
۱۱ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۲۸