| تو |
برای من دقیقا حس همان کتابی هستی که
نمیتوانم حتی در خواب کنار بگذارمش
که دلم نمیخواهد هیچ وقت تمام شوی
که دوست دارم بخوانمت دائم و بفهممت و کشفت کنم و
دوستت بدارم
هر سطر بیشتر از سطر قبل...
| تو |
برای من دقیقا حس همان کتابی هستی که
نمیتوانم حتی در خواب کنار بگذارمش
که دلم نمیخواهد هیچ وقت تمام شوی
که دوست دارم بخوانمت دائم و بفهممت و کشفت کنم و
دوستت بدارم
هر سطر بیشتر از سطر قبل...
| بسم الله النور |
1:29
جمعه
خونه ی آقاجونیم و تولد تموم شده و همه رفتن
همه رفتن به جز من و بابا و مامان
مامان عکسای عقدمو آورده بود که عمه ها ببین
و همه
و همه 😌
گفتن خیلی عوض شده بوده قیافه ام و ایضا زیباتر شده بودم 😌🌱
بعدم زیارت قبولی گفتن بهم، چون از قبل مشهد همدیگه رو ندیده بودیم
حالا اینا ول
قشنگیش اونجاس که با اینکه از بُعد ارتفاعی حدودا 4متر از هم فاصله داشتیم ، و تو طبقه ی پایین بودی و من بالا و کلی ادم از بُعد عرض و طول بهم نزدیک تر بودن
اما
اما
تو اولین نفری بودی که تا اذان رو گفتن ، بهم پیام دادی و گفتی:
" قبول باشه عزیزم،خودم حواسم بهت هست "
و من ماندم و یه عالمی افطاری که نفهمیدم چطوری خوردم..
#ذوق
ضمنا، خو من حادی عشر و عقبمممم ، اگه گذاشتی برسونم خودم و😑
غژبا..
حالا اون به کنار ، تو دعا کن که خدا به وقت و همچنین حوصله ام برکت بده تا بتونم خوب مباحث مطالعاتیمُ جلو ببرم..
،
وای وای ، من وقتی میخوام بخوابم و تو وقتی خوابت نمیاد
من وقتی دراز میکشم و تو کتابت و بر میداری
من وقتی از نگاه کردنت سیر نمیشم و
تو وقتی چهار زانو میشینی ، دست چپت و دراز میکنی تا زانوت و مچ دستت خم،از زانوت سرازیر میشه
و دست راستت، قلم به دست ، شصتت و میزاری روی شقیقه ات و کلمات کتاب و با چشم دنبال میکنی و
گاهی ام زیر جملات خط میکشی باز با اخم و اشتیاق ادامه میدی
من وقتی از نگاه کردنت سیر نمیشم و
تو وقتی موقع ورق زدن یهو چشمت میفته به من و میگی : "عه.. قرار نبود که..." میدونی خودت دیگه
و میگی بخواب عزیزم ، اگه نور اذیتت میکنه برم بیرون بخونم؟
نه ، لنتی نه.. نور اذیتم نمیکنه ، محبت بیش از اندازه ی تو نمیذاره بخوابم...
پ.ن:حس میکنم دارم به تک تک آرزو هام میرسم ، وقتی تورو میبینم...
عاشقک بنت الزهرا (سلام الله علیها)
| بسم الله النور |
حدودا ده دقیقه قبل از افطار
اومدی ، و شب هم موندی... میدونم موندی چون دلت نمیومد یکی دو ساعت باشی و بعد بری ، موندی با اینکه میدونم چقدر کلاس آقا سید برات مهمه ، موندی با اینکه میدونم مطالب چقدر سنگینه و چقدر سخته که جبران کنی ، موندی با این حال
موندی و کمیل و خوابوندی 😂
موندی و بازم دو تایی نشستیم پای حادی عشر و بازم وسطاش زل میزدی تو چشمم و لبخند میزدی و محبتو میشدی
و منم . منم غرق توضیح دادنت...
موندی و بعد از سحر تا ساعت 8 کلی حرف زدیم دوتایی و خندیدیم بلند بلند... (شپش و..) یه عالمه هم در مورد علما و کربلا حرف زدی ، برام روایت خوندی: [امیر المومنین(علیه السلام): به رمیله که یکی از شیعیان خاص آن حضرت است و مریض شده بود، فرمود:
ای رمیله دچار تب شدیدی شدی و سپس مقداری سبکی احساس کردی و به مسجد برای نماز آمدی؟
گفت : بلی ای سرور من از کجا دانستی؟ فرمود:
یا رمیله، ما من مؤمن و لا مؤمنة یمرض الّا مرضنا لمرضه، و لا حزن الّا حزنّا لحزنه، و لا دعا الّا آمنّا لدعائه، و لا سکت الّا دعونا له، و لا مؤمن و لا مؤمنة فی المشارق و المغارب الّا و نحن معه.
ای رمیله، زن و مرد مؤمنی نیست که مریض شود، مگر اینکه ما به خاطر مریضی او مریض می شویم، و هر گاه محزون گردد ما به خاطر حزن او محزون می شویم، و هر زمان دعا کند ما به دعای او آمین می گوییم ، و وقتی ساکت باشد ما برای او دعا می کنیم، و هر کجا در مشرق و مغرب مرد و زن مؤمنی باشد ما با او هستیم.]
و گوشی گذاشتی زمین و گریه کردی...
تازشم وقتی اومدی دستت پاکت کادو بود 😊 گل و لباس..
اخخخخ راستییییی عکسای عقدموووون و هم آوردی لنتیییییی 😍😍😍
الان میرم دوباره نگاهشون میکنم .🙈👍
و
الحمدلله
الحمدلله
الحمدلله
...
عاشقک بنت الزهرا (سلام الله علیها)