1397.3.3
| بسم الله النور |
سحر هشتم ماه مبارک
3:11
این پست و در حالی مینویسم که کتاب معراج السّعادةِ ـت جلوم بازه و آجی رو تخت خوابیده روبروم و رو سرش متکا گذاشته که نور اذیتش نکنه
و آقا جون و عزیز تو اتاق آجی خوابیدن و مامان و بابا تو پذیرایی و فقط منم که بیدارم
[همین الان مامان بیدار شدن و رفتن دستشویی ، فکر کنم بیدار شدن که سحری و اماده کنن]
حالا اینارو ول
مهمتر از همه اینکه امروز میای
و من
مثل
همون اولا
از ذوق دیدنت دلم میلرزه..
از ذوق همون ثانیه ی اول حتی ، که در و باز میکنم و زل میزنیم تو چشم هم
و تو(بعد از سلام)
چند ثانیه
[مکث]
نگاهت قفله تو نگاهم و اروم سرت و میچرخونی سمت بقیه که سلام بدی
اما تا اخرین زاویه ی چرخش گردنت هنوز تو چشمای من زل زدی و
بعد انگار یهو متوجه اطراف میشی
به بقیه سلام میدی و میای تو..
کتاب هنوز جلوم بازه و منتظر که برم بقیشو بخونم
"و بالجمله شجاع واقعی کسی است که افعال او به مقتضای عقل باشد و به اشاره ی عقل صادر...." آهان راستی ، من مطمئن شدم که رائفی پور قبلا این کتاب و خونده 😆 (چون از اولاش مشکوک شده بودم به این قضیه😏)چون بعضی از جاهای سخنرانیاش ازشون استفاده کرده و دقیقا از همین مثال ها که مرحوم نراقی آورده..و من بعضی جاهای کتاب صدای رائفی میپیچه تو گوشم ، و خیلی ام خوبه چون بهتر میفهممش اینجوری ، چون اون خودمونی تر توضیحیده بود.
ولی خب... یادمم نرفته که تو قرار بود برام شعر جدید بگی و وای به حالت
اگر که
فردا بیای
و
شعرمو
نیاورده
باشی...
عاشقک بنت الزهرا (سلام الله علیها)