| بسم الله النور |
تو متروام ، تا نیرو هوایی اومدی که خیالت راحت باشه طبق معمول
البته معمول نه ، معمول اینه که تا کرج بیای... بسکه تو جنتلمنی 😎
و وقتایی که نمیتونی بیای دلت میگیره...
و باز هم صبح بعد از سحری و وقتی همه میخواستن بخوابن و ما هم ، بلند بلند زدی زیر خنده و من
و من
غش کردم برای اون قهقهه زدنت که دیگه نمیتونی جلوی خودت و بگیری...
کلی دلم میخواست بمونم... کلی ! اما نمیشد
قسمت قشنگ ماجرا که از دلگیر شدن فضای جدا شدنمون کم میکنه فرداس 😍
که دایی دعوتمون کردن برای افطار و پاگشا.. و من
باز هم
#میبینمت...
دییییشب و بگو
یهو یادم افتاد
قدم زنان رفتیم تا پارک دوتایی ، و
بوی قلیون 😐
از خاطرات دوران راهنمایی ت تعریف کردی تو اون پارکه... و یه عالمه حرفای دیگه ی قشنگ قشنگ
و بعدش شیر موز خوردیم (چقدر من تو نوشته هام از "و" استفاده میکنم ، اینا تو فضای گفتاری تبدیل میشه به "خب" 😆)
دیشب موقع افطار ، رفتیم مثل همیشه اول نماز و به امام جماعت شما حاجاقا جان ، بخونیم... یادته که؟🙂
چرا اینقدر مترو خلوته !!!..
مننننن عادت داشتم همیشه خیالم راحت باشه تو توی قسمت مردونه هستیییی ، چرا نیستی؟چرا رفتی؟چرا من بی قرارم؟...
اخ الان یادم افتاد که دیشب هی یه عالمه اهنگ سنتی پلی میکردی و به قول خودت روحت پرواز میکرد ! -الو؟تا من هستم اینقدر به چیزای دیگه ای مثل اهنگ توجه نکن 😑 اح . منم گفتم اهنگ سنتی دوست ندارم و دروغ گفتم یکم 😕 بلکه خودمم داشتم از اهنگ لذت میبردم . ولی خب به هر حال!...
زهرا تو صادقیه منتظرمه..باید برم دیگه نمیشه تایپ کنم.
عاشقک بنت الزهرا (سلام الله علیها)