| بسم الله النور |
1:29
جمعه
خونه ی آقاجونیم و تولد تموم شده و همه رفتن
همه رفتن به جز من و بابا و مامان
مامان عکسای عقدمو آورده بود که عمه ها ببین
و همه
و همه 😌
گفتن خیلی عوض شده بوده قیافه ام و ایضا زیباتر شده بودم 😌🌱
بعدم زیارت قبولی گفتن بهم، چون از قبل مشهد همدیگه رو ندیده بودیم
حالا اینا ول
قشنگیش اونجاس که با اینکه از بُعد ارتفاعی حدودا 4متر از هم فاصله داشتیم ، و تو طبقه ی پایین بودی و من بالا و کلی ادم از بُعد عرض و طول بهم نزدیک تر بودن
اما
اما
تو اولین نفری بودی که تا اذان رو گفتن ، بهم پیام دادی و گفتی:
" قبول باشه عزیزم،خودم حواسم بهت هست "
و من ماندم و یه عالمی افطاری که نفهمیدم چطوری خوردم..
#ذوق
ضمنا، خو من حادی عشر و عقبمممم ، اگه گذاشتی برسونم خودم و😑
غژبا..
حالا اون به کنار ، تو دعا کن که خدا به وقت و همچنین حوصله ام برکت بده تا بتونم خوب مباحث مطالعاتیمُ جلو ببرم..
،
وای وای ، من وقتی میخوام بخوابم و تو وقتی خوابت نمیاد
من وقتی دراز میکشم و تو کتابت و بر میداری
من وقتی از نگاه کردنت سیر نمیشم و
تو وقتی چهار زانو میشینی ، دست چپت و دراز میکنی تا زانوت و مچ دستت خم،از زانوت سرازیر میشه
و دست راستت، قلم به دست ، شصتت و میزاری روی شقیقه ات و کلمات کتاب و با چشم دنبال میکنی و
گاهی ام زیر جملات خط میکشی باز با اخم و اشتیاق ادامه میدی
من وقتی از نگاه کردنت سیر نمیشم و
تو وقتی موقع ورق زدن یهو چشمت میفته به من و میگی : "عه.. قرار نبود که..." میدونی خودت دیگه
و میگی بخواب عزیزم ، اگه نور اذیتت میکنه برم بیرون بخونم؟
نه ، لنتی نه.. نور اذیتم نمیکنه ، محبت بیش از اندازه ی تو نمیذاره بخوابم...
پ.ن:حس میکنم دارم به تک تک آرزو هام میرسم ، وقتی تورو میبینم...
عاشقک بنت الزهرا (سلام الله علیها)