18:42
خوبی؟
_خوبم
خوبِ خوب؟
_تقریبا
چرا تقریبا؟
_دلم برات تنگ شده
بمیرم برای دلت..
سادات جان
فردا میام خونتون. فقط باید زود برگردم
_باشه🙈😊(یعنی تو بیا،یک ثانیه حتی دیدنت ، می ارزه به اصلا ندیدنت...)
18:42
خوبی؟
_خوبم
خوبِ خوب؟
_تقریبا
چرا تقریبا؟
_دلم برات تنگ شده
بمیرم برای دلت..
سادات جان
فردا میام خونتون. فقط باید زود برگردم
_باشه🙈😊(یعنی تو بیا،یک ثانیه حتی دیدنت ، می ارزه به اصلا ندیدنت...)
| الان ساعت 14:40 و ما از دیشب تا الان ایچی حرف نزدیم..
و من پتانسیل کلی غر زدن و دارم که البته
البته
خانومی میکنم...😒 |
| بسم الله النور |
چهارشنبه-بعد از افطار
دلم تند تند تنگ میشه ، اونقدری تند که همین دو روز پیش بود دیدمت اما همه اش حس میکنم یک هفته اس دوریم
تو وقتی از دلتنگی میگی ، میگم مجبورانیم و باید صبر کنیم و..
اما تو دل خودم آشوب ه 😔
روزای مسخره ی عقد ، زودتر تموم شید لطفا.
چون من حوصله این حس و حال هارو دیگه ندارم :(
[و در حالی که دلش برای خودش میسوزد بغص گلویش را قورت میدهد]
...
از این روزایی که این قرار لعنتی و گذاشتیم متنفرم .
قرار بود من کمتر گوشی دستم بگیرم و بیشتر به کارام برسم
به کارام میرسم(البته نه کامل...😆) ولی
ولی
ولی
این حرف نزدنمون... برای من که عادت دارم به (هی قربون صدقه بشنوی هی...😌) سخته
از خدا میخوام بهم تحمل بده ، نیرو بده ، و همینطور حوصله و اعصاب!(😑)
_____
آره...😒همین الان در جواب پیامی که بهت داده بودم قبل از شروع تایپ این مطلب با این عنوان که "دوستت دارم" ، زنگ زدی و ضمن گفتن یه "منم همینطور" ِِ جانانه ، فرمودی که خانوم آقا مهدی خونه نیست و تو شب میری پیشش و شارژ نداری و نت نداری و... آره...
و من دلم گرفته و این و بهت نمیگم چراکه خونه ی دوستت کوفتت نشه
یه همچین خانوم با شعوری هستم.. [و بعدا بیچاره اش میکند...😆]
و البته
البته
خودمم میدونم که وقتی از وبلاگ پرده برداری کردم و تو تونستی بخونیش کلی دعوا میشم که چرا نگفتم دلم بگرفته... خودم میدونم ، خودم خیلی باهوشم😌
________
اره داشتم می گفتم ، و حوصله و اعصاب هم از شنیدن حرف از همه ، وقتی میگم همه شامل همه ی اونایی میشه که خودت میدونی و میفهمی حالمو...
به هر حال
صبورانیم و چاره ای هم نیست جز صبوران بودن....
شایدم بهت پیام بدم و بگم نت بزن امشب و میدونم که نت میزنی و تمام مدت باهام چت میکنی و هیچی از در کنار دوستت بودن نمیفهمی...
شایدم نه.
عاشقک بنت الزهرا(سلام الله علیها)
| بسم الله النور |
اولین مطلب رو سحر ششم ماه مبارک(چون میفرمایید نگم رمضون:D)شروع میکنم
در حالی که باید کتاب میخوندم..
و در حالی که از دو سه ماه پیش به هم قول دادیم که کمتر چت کنیم (چراکه چشم ضعیف و سر درد و وقت و...)
قول دادیم ، اما دل من و میدونی که تا ننویسم آروم نمیشم
پس
مینویسم برات
اولین ماه مبارکی هست که کنار توام ، و میدونی که "چقدر عاشقم ماه مبارک را و چقدر تو را..." و اینکه ماه مبارک باشه و توام باشی خودش جزو خوشبختی هام محسوب میشه
خدا رو نمیدونم باید چطور شکر کنم ، به قول خودت هرچقدر هم شکر کنیم کمه
اما بازم "الحمدلله"
از خدا میخوام تا زنده ایم ، به عمرمون برکت بده ، ماه مبارکای زیادی و کنار هم بندگی کنیم ، که خودش شاهده در کنار تو بندگی خدارو کردن چقدررررر برام شیرین تره...
#آرامش یعنی این.
عاشقک بنت الزهرا(سلام الله علیها)