1397.3.1
| بسم الله النور |
چهارشنبه-بعد از افطار
دلم تند تند تنگ میشه ، اونقدری تند که همین دو روز پیش بود دیدمت اما همه اش حس میکنم یک هفته اس دوریم
تو وقتی از دلتنگی میگی ، میگم مجبورانیم و باید صبر کنیم و..
اما تو دل خودم آشوب ه 😔
روزای مسخره ی عقد ، زودتر تموم شید لطفا.
چون من حوصله این حس و حال هارو دیگه ندارم :(
[و در حالی که دلش برای خودش میسوزد بغص گلویش را قورت میدهد]
...
از این روزایی که این قرار لعنتی و گذاشتیم متنفرم .
قرار بود من کمتر گوشی دستم بگیرم و بیشتر به کارام برسم
به کارام میرسم(البته نه کامل...😆) ولی
ولی
ولی
این حرف نزدنمون... برای من که عادت دارم به (هی قربون صدقه بشنوی هی...😌) سخته
از خدا میخوام بهم تحمل بده ، نیرو بده ، و همینطور حوصله و اعصاب!(😑)
_____
آره...😒همین الان در جواب پیامی که بهت داده بودم قبل از شروع تایپ این مطلب با این عنوان که "دوستت دارم" ، زنگ زدی و ضمن گفتن یه "منم همینطور" ِِ جانانه ، فرمودی که خانوم آقا مهدی خونه نیست و تو شب میری پیشش و شارژ نداری و نت نداری و... آره...
و من دلم گرفته و این و بهت نمیگم چراکه خونه ی دوستت کوفتت نشه
یه همچین خانوم با شعوری هستم.. [و بعدا بیچاره اش میکند...😆]
و البته
البته
خودمم میدونم که وقتی از وبلاگ پرده برداری کردم و تو تونستی بخونیش کلی دعوا میشم که چرا نگفتم دلم بگرفته... خودم میدونم ، خودم خیلی باهوشم😌
________
اره داشتم می گفتم ، و حوصله و اعصاب هم از شنیدن حرف از همه ، وقتی میگم همه شامل همه ی اونایی میشه که خودت میدونی و میفهمی حالمو...
به هر حال
صبورانیم و چاره ای هم نیست جز صبوران بودن....
شایدم بهت پیام بدم و بگم نت بزن امشب و میدونم که نت میزنی و تمام مدت باهام چت میکنی و هیچی از در کنار دوستت بودن نمیفهمی...
شایدم نه.
عاشقک بنت الزهرا(سلام الله علیها)